اسمان ابري
خلوتم را نشکن خلوتم را نشكن خلوتم را نشكن شايد اين خلوت من كوچ كند به شب پروانه به صداي نفس شهنامه به طلوع اخرين افسانه و غروبي كه در ان نقش ديوانگي يك عاشق بر سر ديواري پيدا شد. خلوتم را نشكن خلوتم بس دور است ز هواي دل معشوق سهند خلوتم راه درازي ست ميان من و تو خلوتم مرواريد است به دست صياد خلوتم تير وكماني ست به دست سحر خلوتم راه رسيدن به خداست خلوتم را نشكن حقیقت دارد که تو میتوانی با دستهای من سه تار قلم مو را بنوازی و نُتهای رنگ پریده را فیروزهای کنی ( باید بسیار زیسته باشی که این همه از آسمان آکندهای) حقیقت دارد که من می توانم با شعر های تو با باران مشاعره کنم .. و بند نیایم ( باید بسیار گریسته باشم که این همه در واژه های تو غوطهورم) تا من بنفشه ها را میان شب های زمستان قسمت کنم ، تو یک خوشه انگور به صدایت تعارف کن خطی از شعرهایت را که بخوانی ،سال ، تحویل می شود حقیقت دارد که در حضور تو بودن .. همیشه از نبودن زیبا تر است
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |