اسمان ابري
شلام خوبید میبینید عینک زدم چه خشگل شدم اومدم اینبار فرا رسیدن ماه رمضان بهتون تبریک بگم راستی منم روزه میگیرم ها فقط یکم شیر میخورم گرچه از فاصله ی ماه ز من دورتری ولی انگاه همین جا و همین دور و بری ماه می تابد و انگار تویی می خندی باد می آید و انگار تویی می گذری دفتری بود که گاهی من و تو می نوشتیم در آن از غم و شادی و رویاهامان از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم من نوشتم از تو: که اگر با تو قرارم باشد تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد که اگر دل به دلم بسپاری و اگر همسفر من گردی من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!! تو نوشتی از من: من که تنها بودم با تو شاعر گشتم با تو گریه کردم با تو خندیدم و رفتم تا عشق نازنیم ای یار من نوشتم هر بار با تو خوشبخترین دوستانیم ولی افسوس مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من لاي لاي اي پسر كوچك من ديده بربند كه شب آمده است ديده بر بند كه اين ديو سياه خون به كف ‚ خنده به لب آمده است سر به دامان من خسته گذار گوش كن بانگ قدمهايش را كمر نارون پير شكست تا كه بگذاشت بر آن پايش را آه بگذار كه بر پنجره ها پرده ها را بكشم سرتاسر با دو صد چشم پر از آتش و خون ميكشد دم به دم از پنجره سر از شرار نفسش بود كه سوخت مرد چوپان به دل دشت خموش واي آرام كه اين زنگي مست پشت در داده به آواي تو گوش يادم آيد كه چو طفلي شيطان مادر خسته خود را آزرد ديو شب از دل تاريكي ها بي خبر آمد و طفلك را برد شيشه پنجره ها مي لرزد تا كه او نعره زنان مي آيد
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |